جدول جو
جدول جو

معنی کهنه گل - جستجوی لغت در جدول جو

کهنه گل
(کُ نَ)
دهی از دهستان بهنام وسط است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 546 تن سکنه دارد. بقعۀ امام زاده یحیی در این ده واقع است، تاریخ بنای این بقعۀ 707 هجری قمری است و اکنون منهدم گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهره گل
تصویر چهره گل
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاسه گل
تصویر کاسه گل
در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
فرهنگ فارسی عمید
(کُ نَ / نِ گَ)
آنچه اشیاءرا کهنه و فرسوده کند. کهنه کننده. فرساینده. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
کهنه گر است این زمان، عمر ابد مجو در آن
مرتع عمر خلد را، خارج این زمانه کن.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل بکاه آمیخته که دیوار وبام را بدان اندایند. (یادداشت مؤلف) :
چون سیل خراب کرد بنیاد
دیوار چه کاهگل چه پولاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
کهنه خرنده. خرندۀ اثاث کهنه. خلقانی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خریدار اسباب و وسایل مستعمل و دست دوم
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ پُ)
مرکز دهستان فریم است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سراست که در شهرستان فومن واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گَهْ)
کینه گاه. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ کارزار:
به پیش نیاکانت بسته کمر
به هر کینه گه با یکی کینه ور.
فردوسی.
زمانی نکرد او یله جای خویش
بیفشرد بر کینه گه پای خویش.
فردوسی.
همه نامداران شمشیرزن
بر این کینه گه بر شدیم انجمن.
فردوسی.
خنک آنکه بر کینه گه کشته شد
نه از ننگ ترکان سرش گشته شد.
فردوسی.
و رجوع به کینه گاه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مِ کِ)
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 72هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی شمال خاوری شوسۀ صائین دژ به میاندوآب. دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 55 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و بادام است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ میا دُ)
دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ یِ گُ)
نوعی از ظروف که در آن درخت گلهامی نشانند که به هندی کوندی خوانند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ عَ بَ)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 34هزارگزی شمال سردشت و 14 هزارگزی شمال باختری شوسۀ سردشت به مهاباد. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سالم و دارای 127 تن سکنه. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و توتون است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ گُ)
غنچۀ گل، گل:
گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت
روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت.
دانش (از آنندراج).
، گلخانه. جایی که در آنجا گل بعمل می آورند
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ)
قریه ای است بفاصله 29500 گزی جنوب غربی قلات غلزائی ولایت قندهار، بین خط 66 درجه و 44 دقیقه و 30 ثانیۀ طول شرقی و خط 32 درجه و 3 دقیقه و 54 ثانیۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیای افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان منگور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاه گل
تصویر کاه گل
((گِ))
مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند
فرهنگ فارسی معین
دیدن کاه گل در خواب خوب نیست به خصوص اگر دست و پایتان به آن آلوده باشد. اندودن بام خانه با کاه گل نشان فرار رسیده غم و اندوهی است که دامن خانواده را هم می گیرد و به شخص بیننده خواب منحصر نمی شود. درست کردن کاه گل ایجاد ابتلا و بدبختی است به دست خویشتن. اگر دیدید کاه گل لگد می کنید به غم و غصه ای مبتلا می شوید. اگر دیدید دیگری کاه گل برای شما لگد می کند و آماده می سازد غمی برای شما می رسد که مترصد و منتظر آن بوده اید و فکر می کردید دامن شما را بگیرد. اگر ببینید که در کاه گل افتاده اید شما را به بلا مبتلا می کنند ولی از امام صادق (ع) نقل است که: چنانچه از گل بیرون آیید و خود را بشویید و لباس دیگری بپوشید که اثر گل در خواب از بین برود رفع بلا و نگرانی می شود. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ناگوار، غذای بد طعم و مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر، از توابع فریم شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
بز بزرگ که یکبار پشمش چیده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی